فقط خدا تنهاست
پنج شنبه 23 مرداد 1393برچسب:, :: 21:39 :: نويسنده : سوگل
من شکایت دارم...
بی ربط نوشت:
دلتنگی ;
مثل آتش زیر خاکستر است
گاهی فکر می کنی تمام شده
اما یکدفعه همه ی وجودت را آتش می زند ... پنج شنبه 23 مرداد 1393برچسب:, :: 21:17 :: نويسنده : سوگل
اینجا سرزمین واژه های وارونه است: جایی که گنج،"جنگ" می شود.
درمان،"نامرد" می شود.
قهقه،"هق هق" می شود.
اما درد،همان"درد"است...
آقا جان،یابن الحسن(عج)،دلم آرامش وارونه می خواهد!
یعنی:"شـمـــا را"
پنج شنبه 23 مرداد 1393برچسب:, :: 21:14 :: نويسنده : سوگل
سر راه تو نشستم به تمنای نگاهی
چه شود عاقبتم را ز خدا خیر بخواهی
سالِفِ برِّکَ بی خواندهام و درس گرفتم
که مرا دادهای از روز ازل فیض پناهی
با لباسی که برای غم جد تو بپوشم
با همین رنگ سیاهش ز دلم رفته سیاهی
آمدم تا که بگویم سر یارم به سلامت
تسلیت بر تو بگویم همره ناله و آهی
گر نگاه تو نباشد به خدا هیچ نماند
نه امانی نه قوامی نه ثباتی و سپاهی
عزّت عشق عیان است در این سال حسینی
چه شود امر فرج را ز خدا خود تو بخواهی
پنج شنبه 23 مرداد 1393برچسب:, :: 21:9 :: نويسنده : سوگل
چادری هایی را میشناسی که حرمت آن را نگه نمیدارند.
باور کن این قانع کننده نیست برای چادر نداشتن ِ تو.
پنج شنبه 23 مرداد 1393برچسب:, :: 11:27 :: نويسنده : سوگل چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, :: 14:40 :: نويسنده : سوگل شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, :: 12:41 :: نويسنده : سوگل
گاهی شیطان حل می شود در فنجان... شیطان اندازه یک حبه قند است.... گاهی می افتد توی فنجان دل ما.... حل می شود آرام آرام.... بی انکه اصلا ما بفهمیم... و روحمان سر می کشد آن را.... آن چای شیرین را... شیطان زهرآگین دیرین را... آن وقت او ....خون می شود در خانه تن.... می چرخد و می گردد و می ماند آنجا... او می شود " من " شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, :: 12:37 :: نويسنده : سوگل
"خـــــــ♥ـــــداونــــــــدا"
آمین... شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, :: 12:22 :: نويسنده : سوگل
زندگی زیباست اما با خدا بودن زیباتر
شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, :: 12:14 :: نويسنده : سوگل شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, :: 11:42 :: نويسنده : سوگل " من،پشت اين پنجره ها منتظرم... " جمعه 17 مرداد 1393برچسب:, :: 21:20 :: نويسنده : سوگل فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.
روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد
و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت.
شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد
و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.
فرعون پرسید کیستی؟
ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست.
سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد.
بعد خطاب به فرعون گفت من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این
همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت
چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی.
شیطان پاسخ داد زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید.
پنج شنبه 2 مرداد 1393برچسب:, :: 14:53 :: نويسنده : سوگل
امیرالمومنیـــن علی علیه الســـلام: پنج شنبه 2 مرداد 1393برچسب:, :: 14:47 :: نويسنده : سوگل
دختري با پدرش میخواستند از یک پلی رد شوند.
پدر رو به دخترش گفت:
دخترم دست مرا بگير تا از پل رد شويم.
دختر گفت:
من دست تو را نميگيرم تو دست مرا بگير.
پدر گفت:
چرا؟ چه فرقي ميكند؟
مهم اين است كه دستم را بگيري و با هم رد شویم.
دختر گفت:
فرقش اين است كه اگر من دست تو را بگيرم ممكن است
هر لحظه دست تو را رها كنم،
اما تو اگر دست مرا بگيري هرگز آن را رها نخواهي کرد
این دقیقا مانند رابطه ما با خداوند است؛
هر گاه ما دست او را بگيریم ممكن است
با هر غفلت و ناآگاهي دستش را رها كنیم،
اما اگر از او بخواهیم تا دست مارا بگيرد، هرگز دستمان را رها نخواهد كرد
درماه رمضان دعا کنیم تا خدا دستمونه که گرفته، رها نکنه.
پنج شنبه 2 مرداد 1393برچسب:, :: 14:46 :: نويسنده : سوگل
روزی کنیزی شاخه گلی به امام حسن مجتبی(ع) هدیه کرد
و امام در مقابل به او فرمود:
«تو در راه خدا آزاد هستی».
برخی یاران به آن حضرت اعتراض کردند که به جهت یک شاخه گل او را آزاد نمودی؟
امام حسن(ع) فرمود:
«خداوند متعال ما را چنین تربیت نموده است؛ آنجا که می فرماید:
«وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها » (سوره نساء آیه 86) هرگاه به شما تحیت گفته شد پاسخ آن را بهتر از آن بدهید. و نیکوتر از هدیه او، آزادی وی در راه خدا بود.» پنج شنبه 2 مرداد 1393برچسب:, :: 14:29 :: نويسنده : سوگل
درباره وبلاگ بسم الله الرحمن الرحیم می خواهم بالحظه های پرامید, زیستنم راهویت بدهم وازروزمرگی های غفلت آوررهاشوم. می خواهم ازکشتزارعمرم طلادروکنم, پس به تابلوی زندگیم رنگ شاداب صاحب الزمان میزنم. برای همین خواستم عهدنامه ای باشماداشته باشم وبه شماقول می دهم محض خاطرت به آن وفاداربمانم تابدانی برای همیشه به یادت هستم. برای همیشه به یادت هستم. شیعیان خواب بس است برخیزید هجرارباب بس است برخیزید یادمان رفته که مهدی هم هست یادمان رفته که اومنتظراست یادمان رفته که اوپشت دراست آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|