فقط خدا تنهاست

کتابت رامی خوانم بانام زیبایت,همان نامی که یادم دادی,به یادم آوردی!

بسم الله می گویم تایادم بماندکه زنده ام.

نفس می کشم وزندگی می کنم.

بسم الله می گویم تابه خاطرآورم می توانم توراصدابزنم.

تویی که صدایم رامی شنوی وجواب می دهی.

بسم الله می گویم تابشنودصدایم رافرشته هاکه ناسپاس می خواندم.

کتابت رامی خوانم باکلماتی که درزمین بودندوتوروح آسمانی ات

رابه آنهابخشیدی.

الرحمن می گویم تابخشندگی ات رادرلحظه لحظه بودن هابه یادبسپارم.

الرحمن می گویم تازیبایی هایت راازیادببرم.

الرحمن می گویم تازمین وآسمان راچشم انتظارتکرارنامت بگذارم.

کتابت رامی خوانم باصدایی که ازجان سرچشمه می گیرد.

الرحیم می گویم تاتکرارخوب های نامنتهایت برزبانم جاری شود.

الرحیم می گویم تاذهنم جستجوکندمهربانیت را.

الرحیم می گویم تازمزمه کنم دوستت دارم تابگویم دوستم داری.

جمعه 30 فروردين 1392برچسب:, :: 21:57 :: نويسنده : سوگل

شهرآبستن غم هاست خدارحم کند

شهراین بار,چه غوغاست خدارحم کند

بوی دوداست که پیچیده ,کجامی سوزد؟

نکندخانه ی مولاست خدارحم کند

هیزم آورده که آتش بزننداین دررا

پشت درحضرت زهراست خدارحم کند

همه جمعندوموافق که علی راببرند

وعلی یکه وتنهاست خدارحم کند

غزلم سوخت دلم سوخت دل آقاسوخت

روضه ی ام ابیهاست خدارحم کند

یازهرا

چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 10:52 :: نويسنده : سوگل

من ندانم کيستم اما شما را دوست دارم
هر که هـستم خاندان مصطفي را دوست دارم

مرغ روحم چون کبوتر پر زند سوي مديـنه
هم خراسان هم نجف هم کربلا را دوست دارم 

کمتر از آنم که باشـم بنده ي شاه ولايـت
گر چه خــــــــود آلوده ام اهل ولا را دوست دارم

دوستـــي از دوستان دوستان اهل بيتـم
هر که هستــم شيعيان مرتضي را دوست دارم

گر نکير و منکرم پرسند آوردي چه با خــود
در جواب هر دو گــــــويم من رضا را دوست دارم 

شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, :: 19:42 :: نويسنده : سوگل

ای نـام خـوشـت ورد زبانـم زهــرا

از داغ تو سوخت جسم وجانم زهـرا

برخیز علــی به دیدنت آمده اســت

ای درد وبلای تو بـه جانــم زهــرا

زهـرای من، راز دلـت از من نهـفتی

از مـاجـرای کـوچـه وسیلـی نـگفتی

زهرای من پیراهن تو غرق خون است

رویت کبود و سینة تو لاله گون است

ای وای مـن بر بازویـت باشد نشـانـه

از بس که خوردی پیش چشمم تازیانه

شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, :: 17:48 :: نويسنده : سوگل

جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, :: 13:18 :: نويسنده : سوگل

اعراب بما آموختن بجای خوراک بگوییم غذا که خود به (ادرار شتر) میگویند.

 

اعراب بما آموختن بجای واق واق سگ بگوئیم (پارس) که نام اولیه سرزمین مان است.

اعراب بما آموختن بگوئیم ,شاهنامه آخرش خوش است چون درآخر شاهنامه ایرانیان مغلوب اعراب میشوند   ...

به یزدان که گر ما خرد داشتیم        کجا این سرانجام بد داشتیم

راست و دروغ زیاده اون قسمتی که میگه صدای سگ وپارس    ....عربها پژ گچ ندارند  که از پ استفاده کنند  یا میبایست بگن فارس که معنی نمیده.

راست یا دروغ این پیامک نمیدونم اما میدونم هموطنهای ایرانی آن زمان همین طور راحت ایران رو در اختیار  عربها  نگذاشتن و ایران طی چند جنگ سنگین وخونین به چنگ عربها افتاد  و دین و مذهب مسلمونها با آئین زردتشتی شباهت داشت که ایرانیان این دین عربی رو قبول کردن.

 

جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, :: 9:52 :: نويسنده : سوگل

خانوووووووم….شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود…این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و
به محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد…خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…
دردش گفتنی نبود….!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شدو کنار ضریح
نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن…
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را
به خوابگاه برساند…به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد…
امــــا…اما انگار چیزی شده بود…دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!
احساس امنیت کرد…با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب
شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد…
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!

پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:, :: 10:35 :: نويسنده : سوگل

ای که دائم به جهان منتظرمنتظری

گیری ازمردم دانازظهورش خبری

روزوشب ذکرزبان توبودیامهدی

درفراقش غم دل داری واشک بصری

فرض کن حضرت مهدی به توظاهرگردد

بردرخانه ویابرسرکوه وگذری

ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی

باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری؟

دیده ای هست توراقابل دیدار امام

می توانی توبه خورشیدجمالش نگری؟

خانه ات لایق اوهست که مهمان گردد

لقمه ات درخوراوهست که نزدش ببری؟

پول بی شبهه وسالم زهمه دارائیت

داری آن قدرکه برایش یک هدیه بخری؟

گربپرسدثمرت چیست توازطول حیات

داری ازبهرارائه سندمختصری؟

وربپرسدعملت چیست زبگذشت عمر

درعملکردتوباشدعمل معتبری؟

برده ای نان وغذابهرمساکین یک شب

یاتوداری زیتیمان وفقیران خبری؟

درپی امربه معروف ونهی ازمنکر

بوده ای بهرمحبان ولایت سپری؟

هیچ گه داشته ای بهرظهورحضرت

ناله ی نیمه شب وذکردعای سحری؟

آنچنان هست که افسرده وغمگین نشوی

گربگیردسمت توبدهدبردگری؟

داری آمادگی آنکه اگرحضرت خواست

ازسرمال جهان بهرخدادرگذری؟

واقفی ازعمل خویش توبیش ازدگران

می توان گفت توراشیعه ی اثنی عشری؟

گرازاین جمله که گفتم همه رادارایی

خوش به حال توکه خودساخته ومنتظری

ورازاین گفته توراهست قصوری(بیگی)

توبه کن بلکه زمحبوب بیابی اثری

 

 

پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:, :: 9:6 :: نويسنده : سوگل

چه دردی است در میان جمع بودن

ولی درگوشه ای تنها نشستن

برای دیگران چون کوه بودن

ولی در چشم خود آرام شکستن

برای هر لبی شعری سرودن

ولی لبهای خود همواره بستن

به رسم دوستی دستی فشردن

ولی با هر سخن قلبی شکستن

به نزد عاشقان چون سنگ خاموش

ولی در بطن خود غوغا نشستن

به غربت دوستان بر خاک سپردن

ولی در دل امید به خانه بستن

به من هر دم نوای دل زند بانگ

چه خوش باشد از این غمخانه رستن..

پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:, :: 8:36 :: نويسنده : سوگل


گرچه باکپسول اکسیژن مجابت کرده اند

مادرت می گفت دکترهاجوابت کرده اند

مرگ تدریجی است این دردی که داری می کشی

منتهاباقرص های خواب,خوابت کرده اند

خواب می بینی که در((سردشتی))و((گیلان غرب))

خواب می بینی که برآتش کبابت کرده اند

خواب می بینی می آیدبوی ترش سیب کال

پس برای آزمایش انتخابت کرده اند

خواب می بینی که مسئولان بنیادشهید

بردردروازه های شهرقابت کرده اند

ازخدامی خواستی محشورباشی باحسین(ع)

خواب می بینی دعایت رااجابت کرده اند

قصرشیرینی که ازشیرینی ات چیزی نماند!

یاپلی هستی که چون((سرپل))خرابت کرده اند

خوشه خوشه بمب های خوشه ای راچیده ای

بادخاکی باکدامین آتش آبت کرده اند؟

باکدامین آتش ای شمعی که درخودسوختی

قطره قطره دروجودخودمذابت کرده اند؟

می پری ازخواب ومی بینی شهیدزنده ای

باچه معیاری-نمی دانم-حسابت کردهاند

 

چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 15:16 :: نويسنده : سوگل

شنو از چادر که در توصیف زن /تار و پودش با تو می گوید سخن

تار و پودم را شرافت تافته /تا شرافت را به عصمت بافته

در کلاس حفظ تقوی و شرف /دختران درند و چادر چون صدف

بهترین سرمایه زن چادر است /زانکه زن را زینت زن چادر است

چادر از بهر زنان الزامی است /بهر زن بی چادری ناکامی است

حفظ چادر در سرای اقتدار /دختران را هست تاج افتخار

حفظ چادر حفظ دین و مذهب است /شیوه زهرا و درس زینب است

حفظ چادر حافظ ناموس هاست /پاسدار حیله جاسوس هاست

حفظ چادر نص قرآن مجید /قفل جنت را بود تنها کلید

حفظ چادر سد فحشا می شود /رو سفیدی نزد زهرا می شود

حفظ چادر چاره ساز کار هاست /حافظ گل از هجوم خارهاست

حفظ چادر زخم ها را مرحم است /دست رد بر سینه نامحرم است

حفظ چادر التیام درد هاست/ سد محکم در بر نامرد هاست

 

سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 8:1 :: نويسنده : سوگل

حال دنیاراچوپرسیدم من ازفرزانه ای

گفت:یاباداست یاخواب است یاافسانه ای

گفتم:آنهاراچه می گوئی که دل براونهند

گفت:یامستندیاکورندیادیوانه ای

گفتم:ازاحوال عمرم گوکه بازم عمرچیست؟

گفت:یابرق است یاشمع است یاپروانه ای

یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:, :: 16:10 :: نويسنده : سوگل

 

ای جوان

 

قرآن بخوان قبل از آن که برایت قرآن بخوانند

 

نمازبخوان قبل از آن که برایت نماز بخوانند

 

ازتجربه ی دیگران استفاده کن

قبل ازآن که تجربه ی دیگران شوی!

یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : سوگل

عجیب ترکه چه آسان نبودنت شده عادت...

چه کودکانه سپردیم دل,به بازی قسمت

چه بی خیال نشستیم!

نه کوششی؟نه وفایی؟

فقط نشسته وگفتیم:

((خداکندکه بیایی...))

چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, :: 8:38 :: نويسنده : سوگل

 

سرگردانم
در برزخ تنهایی
مگر
چشمان "تو"
قیامتـــی به پا کند!
 
 
«بازم دوباره / دلم گرفته
دوباره شعرام / بوی غم گرفته
کسی نفهمید / غمم چی بوده
دلیل یک‌عمر / ماتمم چی بوده...»
براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد
دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 20:17 :: نويسنده : سوگل


آیا مـــی دانیــــد که اگـــر شـــما در حــــال حـــمل قـــرآن بـــآشـــید ،

شـــیطان دچـــار درد شـــدید در ســـر میــــشود

 و باز کـــردن قـــرآن ، شیـــطان را تجــــزیه مــــی کنـــد

 و بــــا خوانـــدن قـــرآن ، به حــالت غـــش فـــرو میــــرود..

 و خــــوانــدن قـــرآن باعـــث در اغــــما رفــتــنــش مــیــشود؟؟؟؟

 و آیـــا شـــما مـــی دانید کـــه هنگــــامـی که مـــی خــواهـــید

 ایــــن پیـــام را بــــه دیـــگــران ارســــال کنــــید ،

 شیطان سعـــی خواهـــــد کــــرد تا شـــــما را منــــــصرف کند؟؟؟؟

 فـــریب شیــــطان را نخــــور!!!!!

 پـــس ایـــن حـــق را داریــــد کـــه ایـــن پســـت رو کـــپی کنید

 و تــــوی وب هـــاتون بــــذارید

بر گرفته از وبلاگ ورود ممنوع...

یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 12:29 :: نويسنده : سوگل

جوان خیلی آرام ومتین به مردنزدیک شدوبالحنی مودبانه گفت :(ببخشیدآقا!من میتونم یه کم به خانم شمانگاه کنم ولذت ببرم؟)مردکه اصلاتوقع چنین حرفی رانداشت وحسابی جاخورده بود,مثل آتشفشان ازجادررفت ومیان بازاروجمعیت,یقه ی جوان راگرفت وعصبانی,طوری که رگ گردنش بیرون زده بود,اورابه دیوارکوفت وفریادزد:(مرتیکه عوضی,مگه خودت ناموس نداری...خجالت نمیکشی؟)

جوان اما:خیلی آرام,بدون اینکه ازرفتاروفحشهای مردعصبی شودوواکنشی نشان دهد,همانطورمودبانه ومتین ادامه داد:(خیلی عذرمیخوام,فکرنمیکردم این همه عصبی وغیرتی بشین,دیدم به خاطروضع ظاهرخانومتون دارن بدون اجازه نگاه میکنن ولذت میبرن,من گفتم حداقل ازشمااجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم...حالاهم یقموول کنین,ازخیرش گذشتم!)مردخشکش زد...همانطورکه یقه ی جوان راگرفته بود,آب دهانش راقورت دادوزیرچشمی زنش رابراندازکرد.

یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 8:40 :: نويسنده : سوگل

هرچه کردم نشوم ازتوجدابدترشد

ازدل مانرودمهرووفابدترشد

مثلاخواستم این بارکه موقرباشم

به جای توبگویم که شمابدترشد

آسمان وقت قرارمن توابربود

تازه بارفتن تووضع هوابدترشد

چاره داروودوانیست که حال بدمن

بی توباخوردن داروودوابدترشد

روی فرش دل من جوهری ازعشق توریخت

آمدم پاک کنم عشق تورابدترشد

پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:, :: 8:29 :: نويسنده : سوگل

امروزدلم دوباره شکست............

ازهمان جای قبلی..............!

کاش می شد آخراسمت نقطه گذاشت تادیگرشروع نشوی....

کاش می شدفریادبزنم.........پایان!

دلم گرفته است!

اینجانمی شودبه کسی نزدیک شد

آدم هاازدوردست دوست داشتنی ترند!

پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:, :: 8:20 :: نويسنده : سوگل

عشق راازفاطمه آموختم

چشم بردست کبودش دوختم

دست اومشکل گشای عالم است

روی اوجای لبان خاتم است

دست اوصدهاگره وامی کند

دست اووالله غوغامی کند

سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:, :: 8:47 :: نويسنده : سوگل

...بعدازتوآفتاب سیاه است.

مرابه خلوت خاص توراه نیست.

بعدازتو,درآسمان زندگی ام مهروماه نیست.

بعدازتو؟این مباد,که بعدازتونیستم.

بعدازمن,آسمان آبی است

آبی,همیشه ,آبی...

یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 19:53 :: نويسنده : سوگل

دیگرچه شوقی ازهمین حالاخداحافظ

حرفی نمانده بین ماالاخداحافظ

چیزی نخواهدماندازمایادگاری هیچ

جزخاطرات تلخمان خداحافظ

گرچه سلام دوستی راتودادی

من پیش دستی کردم حالاخداحافظ

تنهابمان که بسوزی درخودت آری

اصلانمی ارزی حتی به یک خداحافظ

لعنت به من نه جوردیگربایدگفت

لعنت به عشق حالاخداحافظ

 

یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 19:20 :: نويسنده : سوگل

دنیااین جوریه دیگه

اگرگریه کنی میگن کم آورده

اگربخندی میگن دیونه است

اگردل ببندی تنهات میذارن

اگرعاشق بشی دلت رومیشکنند

بااین حال بایدلحظه ای گریست

دمی خندید

ساعتی دل بست

وعمری عاشقانه زیست

 

یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 19:1 :: نويسنده : سوگل

درباره وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم می خواهم بالحظه های پرامید, زیستنم راهویت بدهم وازروزمرگی های غفلت آوررهاشوم. می خواهم ازکشتزارعمرم طلادروکنم, پس به تابلوی زندگیم رنگ شاداب صاحب الزمان میزنم. برای همین خواستم عهدنامه ای باشماداشته باشم وبه شماقول می دهم محض خاطرت به آن وفاداربمانم تابدانی برای همیشه به یادت هستم. برای همیشه به یادت هستم. شیعیان خواب بس است برخیزید هجرارباب بس است برخیزید یادمان رفته که مهدی هم هست یادمان رفته که اومنتظراست یادمان رفته که اوپشت دراست
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فقط خدا تنهاست و آدرس sogolfx.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان