فقط خدا تنهاست
لوحِ وجـودم چرک نویـس شده خدایا ! پاک-نویسش نمی کنی؟!. . . ./*
![]() چهار شنبه 13 آبان 1394برچسب:, :: 18:35 :: نويسنده : سوگل دادم تو را قسم به نخ چادری که سوخت . . . شاید دلت بسوزد و یک کربلا دهی . . .
![]() چهار شنبه 13 آبان 1394برچسب:, :: 18:34 :: نويسنده : سوگل زن عجله داشت تا به قرار هفتگی اش برسد.
پوشیه اش را مرتب کرد و به راهش ادامه داد . کمی آن طرف دو تا دختر توجهش را جلب کردند.
پوشش نامناسب و آرایش عجیب شان باعث شده بود که
زن بی خیال عجله ای که داشت بشود و قدم هایش را آهسته تر کند .
پسر جوانی خودش را کنار آن دو دختر رساند و شروع کرد به خندیدن
و حرف زدن و شماره دادن . دخترها هم بدشان نمی آمد و مقاومتی نمی کردند .
زن انگار یادش آمده باشد که عجله دارد ، چشم از صحنه ی ناهنجاری که می دید برداشت و قدم هایش را تندتر کرد. یکدفعه مردی با سرعت زیاد
جوری از کنارش عبور کرد که نزدیک بود با او برخورد کند .
زن چادرش را روی پوشیه اش مرتب کرد وبه تندی به سمت مرد برگشت .
قبل از آنکه زن اعتراضی بکند ، مرد جوان دستش را روی سینه اش گذاشت ،
کمی خودش را به نشانه ی ادب و احترام خم کرد و در نهایت متانت درحالیکه
چشمانش به نشانه ی ادب به پایین دوخته شده بود گفت : شرمنده ام خانم ببخشید متوجه شما نشدم .
زن سرجایش خشک شد . این مرد جوان همان کسی بود
![]() چهار شنبه 13 آبان 1394برچسب:, :: 18:30 :: نويسنده : سوگل کاش میشد ، گلی تقدیم کنم ... در مهری ، پُر مهر ![]() چهار شنبه 13 آبان 1394برچسب:, :: 18:29 :: نويسنده : سوگل
![]() یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : سوگل کاش باران بودم و غم پنجره را میشستم یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : سوگل نـــمـــاز کـه مــیخوانــم فــرشتــه هــای بــالا ســرم جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 17:11 :: نويسنده : سوگل
![]() جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 17:9 :: نويسنده : سوگل عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛ جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 17:8 :: نويسنده : سوگل ![]() قدیمی ها............. خشمگین که میشدند میگفتند.......... ![]()
![]() جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 17:8 :: نويسنده : سوگل درباره وبلاگ ![]() بسم الله الرحمن الرحیم می خواهم بالحظه های پرامید, زیستنم راهویت بدهم وازروزمرگی های غفلت آوررهاشوم. می خواهم ازکشتزارعمرم طلادروکنم, پس به تابلوی زندگیم رنگ شاداب صاحب الزمان میزنم. برای همین خواستم عهدنامه ای باشماداشته باشم وبه شماقول می دهم محض خاطرت به آن وفاداربمانم تابدانی برای همیشه به یادت هستم. برای همیشه به یادت هستم. شیعیان خواب بس است برخیزید هجرارباب بس است برخیزید یادمان رفته که مهدی هم هست یادمان رفته که اومنتظراست یادمان رفته که اوپشت دراست آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |