فقط خدا تنهاست

مهدی جان !


دردهای زیادی است که به آنها وعده داده ام با آمدنت علاج می شود.

جمعه ها دم غروب وقتی آسمان از اندوه نیامدنت

دوباره مثل صدها سال دیگری که خون گریسته است

 اشک سرخ می بارد به خود می گویم :
" آقایم باز هم نیامد....." 

درست جمعه ها ،

 وقتی قلبم و قلب همه از تنگی فراغت مثل لاله ای

که زیر پا لگد شود چروکیده و رنجیده می شود

با خود می گویم ایت درد عاقبت مرا خواهد کشت ، و بعد به خود نهیب می زنم که

** او خواهد آمد **

و آنگاه از دیدگانم قطره ای اشک می چکد

و از سوزان ترین پرده اندوهم می گویم :

مهدی جان درست که من بدم و لایق تو نیستم امّا...

 

نظرات (0)
جمعه 15 آذر 1392برچسب:, :: 10:47 :: نويسنده : سوگل

سینه آتش‏ گرفته‏ ام را به حراج گذاشته ‏ام.

مرا بخرید ای روزهای خاکستر گرفته!

دفنم کنید زیر الوار سوزان مهجوری!

رهایم کنید در رنج بی‏حساب دوری!

چگونه نسوزم ، وقتی او هست و من از دیدنش محرومم؟!

چگونه خاکستر نشوم ، وقتی آتش عشقش را آبی نیست ؛

وقتی نامش هست و خاطره‏ای از سیمایش نیست؟!

اما زندگی خوش است بر کام عاشقان ،

تا آمدنش ، به دق الباب دل عاشق می‏آید.

جوابم بده ، ای محل اسرار آسمان‏ها ،

ای صاحب دیوان بارگاه ربوبی! من ، یک کهکشان سؤالم؛

سیاره‏ای کوچک در «راه مکه» آمدنت.

خورشید منظومه آل یس!

کدامین مدار ، گرد سیمای آسمانی تو می‏گردد؟

کدامین کهکشان ، نشانی حقیقت افکار و اجداد اهورایی توست؟

من یک آسمان سؤالم. مرا در انبوهی راه‏ ها و کوره‏ راه ‏ها،

در جنگ امید و ناامیدی، رهنمون باش!

 

نظرات (0)
جمعه 15 آذر 1392برچسب:, :: 10:46 :: نويسنده : سوگل

سلام برگل نرگس


به نام آن كه انسان را مسافر كاروان انتظار گردانيد


سلام اى گل نرگس، اى كه شيرين ترين انتظار، انتظار توست


و بهترين منتظر، منتظر توست


مى توانم در يك كلمه پر معنا بگويم:


گر عشقى هست و عاشقى


نام تو معشوق و من عاشق و شيفته توأم


در انتظارت مى مانم و از خداى بزرگ مى خواهم كه ظهورت را نزديك گرداند


ما محتاج يك نگاه گذراى شما هستيم،

زودتر ظهور كن و قلب رهبرمان را شاد گردان


ما و رهبرمان در انتظار تو مى مانيم.


خدا كند كه بيايى و ما هم يكى از يارانتان باشيم



به جز دستهای پر قدرت تو راهی نیست

که قلب پر از فراموش من از نام پر از حیاط تو آکنده شود و می دانم ،

 می دانم مهربانی تو را آن قدرت هست

 که قلبم را چنان وسعتی بخشد که از محبت تو سیراب شود.


آقای من کرم کن و بر من بتاب ...

نظرات (0)
جمعه 15 آذر 1392برچسب:, :: 10:46 :: نويسنده : سوگل

 

امام من ! مولای من 

 

 وقتی بغض ناباور درد در حنجره ام زندانی است

 وقتی واژه ها در پستوی خاطرات گرد گرفته اند ،

وقتی زبانم از تکرار کلام عاجز است ،

وقتی می توانم با چشمانم سخن بگویم ،

به کلام احتیاج نیست. وقتی نگاه من با نگاه تو آشناست ،

زبان احتیاج نیست . پس چشمانم را به تو می سپارم تا

در وسعت روشن نگاهت ،

 خاطرات سبز جوانی و کودکی ام را مرور کنم .

باران تندتند به پنجره ی اتاقم می خورد ؛

 و آسمان هرازگاهی با غرشش احساس وجود می کند

 و دوباره به دنیا آمدنش را نوید می دهد. ابرها در دوردست متراکم هستند ،

 دیگر در آسمان گوی زرین و منور را که هر صبحگاه با پرتوهای ملایمش ،

 مرا از بستر بلند می کند ، نمی بینم .

 نسیمی که در هوا متراکم شده است بوی بهشتی دارد.

 

 

نظرات (0)
جمعه 15 آذر 1392برچسب:, :: 10:42 :: نويسنده : سوگل

اما تو را به خدا!

 بگو چه شراری است در این شیدایی حزن انگیز،

که نه فرارش میسر است و نه قرار در حصارش؟

چه شراری است چنین جانسوز؟

عقده ی دل است که به دست تو باز میشود...

تمام کرانه های غریب گواهند،

 هر بار که مغربی سر رسید،

آفتاب شفق بارش به امید طلوع تو غروب کرد.
و
تو می آیی، نزدیک است ولی دور می پندارندش.

بیابیا و بشتاب بر التیام زخم های بی شمار که در دل داری،

و بخوان به نوای امَّن یُجیب، سرود آمدنت را.

من نیز دعا خواهم کرد،

دعا خواهم کرد،

نظرات (0)
جمعه 15 آذر 1392برچسب:, :: 10:39 :: نويسنده : سوگل

افسران - بیا مهدی بیا جهان پر شد ز بیداد ...

روزهاے برفــے طولانــے ترنـב ،

برای ڪـودڪـے ڪـﮧ از سوراخ ڪـفشش...به زمستاטּ می نگرב !

ما مسلمونیم و شیعه ... آیا از حال همسایه هامون با خبر هستیم ...

نظرات (0)
جمعه 15 آذر 1392برچسب:, :: 10:37 :: نويسنده : سوگل

گفت : طلا ندارم
اما قول می دهم هر سال ببرمت طلائیه ....

پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله) :

وقتی کسی که به خواستگاری می آید

و اخلاق و دین اش مایه رضایت است

به او زن دهید که اگر چنین نکنید ، فتنه و فساد زمین را پر خواهد کرد.
(نهج الفصاحه ، ح247)

چندین حدیث از پیامبر اکرم که سلام و درود خداوند بر او باد

در باره ازدواج مخصوصاً ازدواج آسان داریم

اما متأسفانه همین انسان هایی که دم از اسلام و نماز و روزه می زنند

و روی پیشانی هایشان جای مهر نقش بسته اصلاً

به این احادیث کوچکترین اهمیتی نمیدند.

ازدواج به شرط چاقو...

خاطرم هست یکی از دوستانم

دختر یکی از همین آدم های خشک مقدس رو می خواست

و خواستگاری هم رفته بود.

اما پدر خانواده با توجه به رضایت کامل دخترخانم

با این ازدواج کلاً مخالف بود.

بهانه ایشون هم وضعیت مالی دوستم بود.

پسری بسیار با ادب و تحصیل کرده و با کمالات.

وضع مالی متوسطی هم داشتند و هیچ عیب و ایرادی نداشت. 

کار به جایی رسید که مادر دوستم از بنده خواست

تا با پدر این دختر خانم صحبت کنم.

هرچقدر برای پدر این دخترخانم

آیه و حدیث آوردم اصلاً گوشش بدهکار نبود که نبود.

دست آخر گفتم: اون اسلامی که تو داری اون اسلامی نیست

که پیامبر گفته. چون تو اصلاً پیامبر رو قبول نداری.

آخرش دخترش با یه پسر پولدار ازدواج کرد

اما بعد یک ماه فهمیدن پسره ناراحتی اعصاب داره

و هر روز دختره رو کتک میزنه. اینم از خوشبختی دخترش.

 

نظرات (3)
شنبه 9 آذر 1392برچسب:, :: 13:7 :: نويسنده : سوگل

zo85pwvr3pgwtd2d0yjj.jpg


نماز,جوان را از گناهان پاک می کند

و او را از انجام گناه باز می دارد...

این چنین است که نماز,به مثابه یک اهرم قوی,

همیشه حافظ جوان بوده و هر لحظه به او متذکر می شود,

و به محض تکرار اشتباه و خطایی

او را دوباره به توبه و بازگشت وا می دارد...

بعشی فکر می کنند اگر از انسان گناهی سر زد

و یا کار زشتی انجام داد,دیگر فایده ای ندارد نماز بخوند.

با خود میگوید:من که مشغول گناه هستم,

دیگر چرا نماز بخوانم و نماز چه تاثیری دارد؟

جواب این شبهه را قران مجید و وایات اسلامی داده است.

در حدیثی از رسول خدا(ص) می خوانیم:

((خداوند به وجود جوان اهل عبادت بر فرشتگان

مباهات می کند و می فرمایید:بنده مرا ببینید.))

(میزان الحکمه ص 19)

به خاطر من چگونه از لذات جسمانی خویش گذشته است.

نظرات (0)
شنبه 9 آذر 1392برچسب:, :: 13:4 :: نويسنده : سوگل

عبید بن زراه گفت:

از امام صادق (ع)درباره گناهان کبیره پرسیدم در پاسخ فرمود:

انها در کتاب علی(ع)هفت است:

1.کفر به خدا

2.قتل نفس

3.ازار رساندن به پدر و مخالفت به او

4.رباخواری پس از علم به حرمت ان

5.خوردن مال یتیم به ناحق

6.گریختن از جبهه جهاد

7.تعرب پس از هجرت

گفتم:اینها بزرگترین گناهنند؟

فرمود:اری

گفتم:خوردن یک درهم مال یتیم از روی ستم بزرگترین است یا ترک نماز؟

فرمود:ترک نماز

گفتم:شما ترک نماز را در شمار کبایر نیاوردید.

فرمود:ان که نخست برایت گفتم چه بود؟

گفتم:کفر

فرمود:براستی که تارک نماز کافر است یعنی ترک بی سبب.

نظرات (1)
شنبه 9 آذر 1392برچسب:, :: 13:3 :: نويسنده : سوگل

« جوانک شاگرد بزاز ،

بی خبر بود که چه دامی در راهش گسترده شده او نمی دانست

این زن زیبا و متشخص که به بهانه ی خرید

پارچه به مغازه ی آن ها رفت و آمد می کند ،

عاشق دل باخته ی اوست

و در قلبش طوفانی از عشق و هوس و تمنا برپاست .

یک روز ، همان زن به در مغازه آمد

و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی جدا کردند .

آن گاه به عذر این که قادر به حمل این ها نیست ،

به علاوه پول همراه ندارد ، گفت :

پارچه ها را بدهید این جوان بیاورد

و در خانه به من تحویل دهد و پول بگیرد .

مقدمات کار قبلاً از طرف زن فراهم شده بود .

خانه از اغیار خالی بود جز چند کنیز اهل سرّ ،

کسی در خانه نبود .

محمد بن سیرین که عنفوان جوانی را طی می کرد

و از زیبائی بی بهره نبود پارچه ها را به دوش گرفت

و همراه آن زن آمد تا به درون خانه داخل شد .

در از پشت بسته شد .

ابن سیرین را به داخل اتاق مجلل راهنمائی کردند .

او منتظر بود که خانم هر چه زودتر

بیاید جنس را تحویل بگیرد و پول را بپردازد .

انتظار به طول انجامید . پس از مدتی پرده ها بالا

رفت ، خانم در حالی که خود را هفت قلم آرایش کرده بود ،

با هزار عشوه پا به درون اتاق گذاشت .

ابن سیرین در یک لحظه فهمید که دامی برایش گسترده اند .

فکر کرد با موعظه و نصیحت یا با

خواهش و التماس ، خانم را منصرف کند ،

دید خشت بر دریا زدن بی حاصل است . خانم عشق

سوزان خود را برای او شرح داد و به او گفت :

من خریدار اجناس شما نبودم ، خریدار تو بودم .

ابن سیرین زبان به نصیحت و موعظه گشود

و از خدا و قیامت سخن گفت ، در دل زن اثر نکرد .

التماس و خواهش کرده ، فایده نبخشید .

گفت چاره ای نیست باید کام مرا برآوری و همین که

دید ابن سیرین در عقیده ی خود پافشاری می کند ،

او را تهدید کرد و گفت : اگر به عشق من

احترام نگذاری و مرا کامیاب نسازی ،

الان فریاد می کشم و می گویم این جوان نسبت به من

قصد سوء دارد . آن گاه معلوم است که چه بر سر تو خواهد آمد .

موی بر بدن ابن سیرین راست شد ،

از طرفی ایمان و عقیده و تقوا به او فرمان می داد که

پاکدامنی خود را حفظ کند ، از طرف دیگر ،

سرباز زدن از تمنای آن زن ، به قیمت جان و آبرو و

همه چیزش تمام می شد . چاره ای جز اظهار تسلیم ندید ،

اما فکری مثل برق از خاطرش

گذشت . فکر کرد یک راه باقی است ،

کاری کنم که عشق این زن تبدیل به نفرت شود

و خودش از من دت بردارد .

اگر بخواهم دامن تقوا را از آلودگی حفظ کنم ،

باید یک لحظه آلودگی ظاهر را

تحمل کنم . به بهانه ی قضای حاجت ، از اتاق بیرون رفت

و با وضع و لباس آلوده برگشت و به

طرف زن آمد . تا چشم آن زن به او افتاد ری در هم کشید

و فوری او را از منزل خارج کرد . »

نظرات (0)
شنبه 9 آذر 1392برچسب:, :: 12:58 :: نويسنده : سوگل
درباره وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم می خواهم بالحظه های پرامید, زیستنم راهویت بدهم وازروزمرگی های غفلت آوررهاشوم. می خواهم ازکشتزارعمرم طلادروکنم, پس به تابلوی زندگیم رنگ شاداب صاحب الزمان میزنم. برای همین خواستم عهدنامه ای باشماداشته باشم وبه شماقول می دهم محض خاطرت به آن وفاداربمانم تابدانی برای همیشه به یادت هستم. برای همیشه به یادت هستم. شیعیان خواب بس است برخیزید هجرارباب بس است برخیزید یادمان رفته که مهدی هم هست یادمان رفته که اومنتظراست یادمان رفته که اوپشت دراست
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فقط خدا تنهاست و آدرس sogolfx.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان